امروز هجدهم آبان، سالروز شهادت دکتر حسین فاطمی، شهید راه وطن میباشد. در رثای او اگر هزاران سطر بنویسم باز هم کم است، خوشحالم که مجالی فراهم شد تا چند سطری را به آن مرد راه حق اختصاص دهم و اعلام دارم که بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از هنگام شهادت وی، او را به عنوان قهرمان زندگی خود میستایم. همانطور که در “باور، عقیده و مرگ” هم پرداختم، چراغ هدایت حسین خاموش نخواهد شد و این بار حسین فاطمی، راه جدش حسین را پیش گرفت تا به همگان اثبات کند که برای حق تا کجا باید ایستاد و تاریخ درباره این طفل خلف وطن و آنان که کودتای آمریکایی را به دیکتاتور متواری تبریک گفتند قضاوت خواهد کرد!
سید حسین فاطمی در سال 1296 در نایین متولد شد، در جوانی برای تحصیل و کار به اصفهان رفت و چندی بعد در تهران مشغول به کار شد، شبها در دفتر روزنامه میخوابید و با درآمد آن امرار معاش میکرد، در ستایش او نوشته اند که قریحه و استعدادی شگرف در نویسندگی و کمک به دوستان و تجزیه و تحلیل امور اجتماعی و سیاسی داشت و از بدبختی جامعه رنج میبرد. در سال 1323 به فرانسه رفت و مدرک دکترا در رشته حقوق را اخذ کرد.
روحیه انقلابیگری، بیباکی و جسارت وی ستودنی بود، نخستین بار در دوره رضاشاه به دلیل چاپ شعر زیر در روزنامه باختر زندانی شد
این ملک، یک انقلاب میخواهد و بس
خونریزی بی حساب میخواهد و بس
امروز دگر درخت آزادی ما
از خون من و تو آب میخواهد و بس!
همچنین در مقاله ای دیگر خطاب به سهیلی، نخست وزیر وقت، نوشت:
آقای نخست وزیر! شما در این مملکت حکومت نمیکنيد. سفارت روس و انگليس به شما دستور میدهند و شما اجرا ميکنيد!
در مجلس شانزدهم به نمایندگی مردم تهران برگزیده شد. از دیگر پستهای وی معاون پارلمانی نخست وزیر و وزیر امور خارجه بود.
عزت الله سحابی در “نیم قرن خاطره و تجربه” آورده است:
” فاطمیها به لحاظ سیاسی به طور کلی خانواده خوشنامی نبودند. یکی از برادران دکتر فاطمی استاندار خوزستان بود که گفته میشد عامل اجرای سیاست های شرکت نفت جنوب است. برادر دیگرش هم در اصفهان در خدمت حاکمیت بود و واقعا دکتر حسین فاطمی در آن خانواده یک استثنا بود.”
دکتر فاطمی دو بار مورد ترور قرار گرفت، نخستین بار از جانب فدائیان اسلام و دیگر بار توسط شعبان جعفری؛ ترور اول توسط محمد مهدی عبد خدایی، دبیر فعلی فدائیان اسلام، انجام شد که خوشبختانه دکتر فاطمی از آن ترور جان سالم به در برد ولی از آثار آن گلوله تا پايان عمر کوتاهش رنج ميبرد و گاه دچار دردهاي شديد در ناحيه شكم ميشد . با وجود این، هميشه ميگفت اين رنجها در مقابل رنجهايي که پيشواي آزادي يعني دکتر محمد مصدق به خاطر منافع ايران کشيده است هیچ ميباشد. دکترها در اين هنگام به او توصيه کرده بودند که روزي بيشتر از دو ساعت کار نكند اما او با جديت تمام فعاليتهايش را ادامه ميداد (عبد خدایی هر چند پس از آن واقعه اظهار ندامت کرد ولی در سال 1391 مدعی شد که گلوله اصلا به فاطمی برخورد نکرد و وی تمارض می کرده است!!!). دکتر فاطمی درباره ترور خود چنین گفته است:
برای جامعه و ملتی که میخواهد زنجیرهای گران بندگی و غلامی را پاره کند، این طور رنجها و جان سپردنها و قربانی دادنها باید امری عادی و بسیار ساده تلقی شود. تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینهٔ هر جوان ایرانی برای همیشه زبانه بکشد این آرزو و آرمان بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال استعمار و فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد.
کلام ملی شدن صنعت نفت هیچ گاه توسط مصدق مطرح نشد، نخستین بار در مهر 1329 مرحوم حائری زاده در کمیسیون نفت پیشنهاد میدهد که خوب است به جای این قرارداد گس-گلشائیان، اصل ملی شدن صنعت نفت را تصویب کنیم که البته در آن برهه هیچ کس استقبال نکرد. مصدق هم تا آذر 1329 مخالف ملی شدن صنعت نفت بود و بعدها در کتاب خاطرات خود مینویسد که ایده ملی شدن نفت توسط دکتر فاطمی مجددا مطرح گردید.
اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است. در تمام مدت همکاری با این جانب حتی یک ترک اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد.
حسینیان مسئول مرکز اسناد انقلاب اسلامی معتقد است که فاطمی یک شخصیت قدرت طلب، بلندپرواز و برنامه ریز بوده است و مصدق گوش به فرمان وی و عمدتا در برابر خواست او تسلیم میشده است! ولی در دست نوشتههای دکتر فاطمی ردی از چنین موضوعی دیده نمیشود ضمن اینکه مجید مهران که در هنگام حضور فاطمی در وزارت امور خارجه در اداره کشف رمز مشغول بوده است میگوید:
“دکتر مصدق به نصایح فاطمی گوش نمیکرد به طور مثال در دوران وزارت آقای فاطمی من در اداره رمز وزارت خارجه کار میکردم. در آن دوران دکتر فاطمی سالی یک بار برای چکآپ به سوئد میرفت. به یاد دارم که یک روز من در اداره رمز بودم، در آن دوران که آقای عبدالحسین فتاح که توسط فاطمی به معاونت وزارت خارجه آمده بود به من گفت این رمز را کشف کنید و آنگاه به آقای فتاح این موضوع را منتقل کردم و گفتم که این مطلب دهن به دهان میچرخد و همه من را مقصر میدانند، بعد ایشان گفت اشکالی ندارد، من در دفتر را میبندم و شما اینجا کشف رمز کنید.
مضمون آن تلگراف این بود که آقای مصدق، حال که شما با من مشورت نکردید و باقر کاظمی به سمت سفیر ایران در پاریس منصوب شده، استدعا دارم که به او اجازه حرکت ندهید تا به تهران بیایم و مدارکی ارائه کنم که کاظمی از پشت به ما خنجر زده و با سید ابوالقاسم کاشانی علیه جنابعالی زد و بند کرده است، من گفتم الان مصدق چه جوابی خواهد داد. مصدق در تلگرافی شلاقی خطاب به فاطمی نوشت: جناب فاطمی اگر شما کسالت دارید این موضوع کنفرانس دیپلماتیک چیست و اگر کسالت رفع شده هرچه زودتر به تهران بازگردید.”
خاطرات مجید مهران در کتاب “از کریدور های وزارت خارجه چه خبر؟” به چاپ رسیده است.
درباره عملکرد فاطمی در وزارت خارجه، مهران چنین میگوید:
“دکتر فاطمی یکی از کسانی بود که می خواست به وزارت خارجه خدمت کند، روز اول همه از معاونین تا مدیران کل را به صف کرد و با عصا خطاب به افراد حاضر گفت که همه برای من یکسان هستید، اگر خدمت کنید پاداش میگیرید و اگر خدای ناکرده کمکاری کنید من شما را بیرون خواهم کرد و منتظر خدمت خواهید شد. چون از امروز سیاست دیگری در وزارت خارجه اعمال میشود. من میخواهم وزارت را تصفیه کنم!”
دکتر فاطمی به جز دو نفر، کس دیگری را وارد وزارت نکرد.وی کمیسیونی با عنوان تصفیه کارمندان وزارت خارجه تشکیل میدهد تا پرونده افراد را بررسی کند، در نهایت این کمیسیون 85 نفر از عناصر فاسد را که مشکل مالی و اخلاقی داشتند گزارش میکند، هنگامی که فاطمی لیست را به مصدق می دهد وی میگوید فعلا باید دست نگه داشت زیرا من تازه ارتش را تصفیه کردم!
دکتر فاطمی چندی پس از کودتا در یک دادگاه غیرعلنی به جرم اقدام علیه شاه به اعدام محکوم شد. در دادگاه تجدید نظر، حکم اعدام فاطمی تائید شد، محمدرضا شاه، با تقاضای فرجام دکتر فاطمی موافقت نکرد.
صبح روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳ عدهای از افسران که در پیشاپیش آنها سرتیپ تیمور بختیار و سرتیپ آزموده قرار داشتند، به زندان دکتر فاطمی رفتند. آزموده به فاطمی گفت: «اعلیحضرت با تقاضای شما موافقت نفرمودند. وصیتی دارید بفرمایید. شما که مکرر میفرمودید من از مرگ ابایی ندارم و مرگ حق است….» دکتر فاطمی حرف آزموده را قطع کرد و گفت:” آری آقای آزموده، مرگ حق است و من از مرگ ابایی ندارم. آن هم چنین مرگ پر افتخاری. من میمیرم تا نسل جوان ایران از این مرگ درس گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کند و نگذارد جاسوسان اجنبی براین کشور حکومت نمایند. من درهای سفارت انگلیس را بستم، غافل از اینکه تا دربار هست، انگلستان سفارت لازم ندارد.”
ایشان در بخشی از دفاعیات خود چنین می گویند:
باید پرسید : ما به آسایش عامه چه صدمهای وارد آوردیم؟ به جان چه کسی سوء قصد نموده ایم؟ مال چه کسی را به غارت برده ایم و به چه وسیله «آسایش عامه» را مختل ساخته ایم؟ از این بگذریم که به کیفر رسانیدن ما چه ارتباطی با تأمین تمامیت و استقلال کشور دارد؟ مگر آنکه از دلایل معروف «دیوان بلخ» را در نظر بیاوریم و همینطور مطلب را دست بدست بگردانیم تا به «تمامیت و استقلال کشور» برسیم…
…روزی که من به قول خودتان وزیر بوده ام، شبانه سر و پای برهنه دستگیر و مثل پستترین بردگان و غلامان به گوشهای افکنده شدم (اشاره فاطمی به کودتای ۲۵ مرداد است) بعد هم که باز به قول خودتان کارهای نبوده ام و نیستم، در خور یک همچو رفتار عادلانه ای هستم؟! پس شما که تا این حد نیز حفظ ظاهر را مقتضی نمیدانید چرا دیگر یک سلسله تشریفات زائد را فراهم میسازید و زحمت بیهوده میکشید که صورت قانونی به کار بدهید. آنهایی که یک همچو صحنهسازیها را متحمل باشند، باطن و ظاهر کارشان کم و بیش متفاوت است. من که زیر سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما و از چاقوکشهای بنام بنا بر آنچه که تمام یک پایتخت ناظر و شاهد بود، ضربات بی حساب دشنه خورده ام و از ادعانامهای هم که به دادگاه آمده، دهها و صدها فحش دریافت داشته ام، آیا میتوانم یک لحظه اشتباه کنم که باز قانون و رسیدگی در کار است؟ حالا اگر شما اصرار دارید که من خود را به بلاهت بزنم و سال نیکو را از بهارش بشناسم حرفی ندارم که این نمایش کمدی – تراژدی را تا آخرین پرده اجرا نمایم…
برادر دکتر فاطمی می گوید: حسین را وقتی برای اعدام بردند که بسیار ناخوش احوال و بیمار بود. او را برای اجرای حکم با برانکارد و در حال تب آوردند و نصیری و بختیار با شلیک سه گلوله او را از بین بردند.
دکتر فاطمی در نامه ای پیش از اعدام چنین نوشتند:
شیر را هر چند در زنجیر نگه دارید، ممکن نیست گربه شود. به خواهرم بفرمایید ابدا متاثر نباشد برعکس افتخار کند که برادرش واسطه و دلال فروش وطنش نشد و به احساسات و عقاید جامعه سر تعظیم و تکریم فرود آورد. تمام مردم این کشور که “شرف” دارند، برادر او امروز به شمار می آیند ولی در غیر این صورت یک برادری داشت که از خجلت، هیچ جا نمیتوانست خود را معرفی کند.
مرگ بر دو قسم است؛ مرگی در رختخواب ناز و مرگی در راه شرف و افتخار و من خدای را شکر میکنم که در راه مبارزه با فساد شهید میشوم. خدای را شکر میکنم که با شهادتم در این راه دین خود را به ملت ستمدیده و استعمارزده ایران ادا کردهام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت همچنان مبارزه را ادامه دهند…
سخن پایانی
برای پایان این نوشتار مناسب دانستم به جای اینکه سخن را بیش از این به درازا بکشانم، آخرین سخن دکتر فاطمی پیش از اعدام را پایان بخش یادواره اش کنم
ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یک نفر از مخالفان خود را نکشتیم برای آنکه ما نیامده بودیم برادرکشی کنیم ما برای آن قیام کردیم که ایران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کرده و معتقد بودیم اگر در گذشته بعضی از هم وطنان ما در اثر فشار اجانب تحت نفوذ آنها قرار گرفتهاند و منویات آنها را اجرا کردهاند، بعد از آنکه به نهضت استقلال نائل شدیم رویه سابق را ترک خواهند گفت ولی افسوس که عاقبت گرگ زاده گرگ شود…
روحش قرین رحمت و راهش ادامه دار باد…
پینوشت:
1.سخنرانی انقلابی دکتر حسین فاطمی در میدان بهارستان را در اینجا بخوانید.
دوشنبه 18 آبان 1394
0 نظر