بارها شنیدیم و بی تامل تکرار کردیم که آری شاهنامه آخرش خوش است، بی آنکه حتی اگر صحت دارد برویم و ببینیم که این خوشی از بابت چیست؟ آری برادر، اکنون حقیقت را بدان! نیست، آخر شاهنامه خوش نیست، آخرش سقوط ایران و کشته شدن رستم فرخزاد (پهلوان نامدار ایرانی) و گریختن یزگرد سوم است؛ اما بیایید بررسی کنیم که از کجا این ضرب المثل در بین مردم رایج شد.
عده ای معتقدند این لفظ از جانب اعراب وارد اصطلاحات ایرانی ها گردیده و از آنجا که تاریخ را فاتحان می نویسند، پس شکست ایران باید هم به مذاق آنها خوش بیاید.
این گفته ی دشمنان ایران است . چه گونه می شود که آخر شاهنامه که ما همه ی هستی و دار و ندارمان را از دست می دهیم ، خوش باشد ؟ نه ! این گفته ی دشمنان ایران است. و حتّی یکی از این دشمنان کتابی به همین نام چاپ کرده است : آخر شاهنامه ، که می گوید هر که درباره ی شاهنامه کار کرده ، در آخر بدبخت شده . من ، خود ، عمر خرّم خود را در راه شاهنامه نهادم و اکنون خوشبخت ترین مرد جهانم.
این ضربالمثل اشارهی طنزآمیز به کاری دارد که برخلاف انتظار شخص پیش میرود و پایان خوشایندی ندارد. در واقع در این کتاب این ضربالمثل به عنوان یک جملهی معکوس در مورد یک ماجرا با پایان ناخوشایند به کار میرود.
این ضربالمثل کنایی نیست و اشاره به هستهی اصلی «شاهنامه» یعنی جنگهای ایرانیان و تورانیان دارد.
نبشت و سخنها همه ياد کرد
کزو ديد نيک و بد روزگار
پژوهنده مردم شود بد گمان
از ايرا گرفتار آهرمنم
نه هنگام فيروزی و فرهيست
نشايد گذشتن ز چرخ بلند
عطارد به برج دو پيکر شدست
همی سير گردد دل از جان خويش
وز او خامشی برگزينم همی
ز ساسانيان نيز بريان شدم
دريغ آن بزرگی و فر و نژاد
ستاره نگردد مگر بر زبان
کزين تخم گيتی کسی نسپرد
سخن رفت هرگونه بر انجمن
زمين را ببخشيم با شهريار
به شهری کجا هست بازارگاه
از آن پس فزونی بجوئيم نيز
جز از گردش کژ پرگار نيست
که کشته شود صد هژبر دمان
به گفتار ايشان همی ننگرند
بجنگ اند با کيش اهريمنی
که گوپال دارند و گرز گران
به ايران و مازندران بر چه اند؟
بگرز و شمشير بايد ستد
بر ايشان جهان تنگ و تار آوريم
بپرداز و بر ساز با مهتران
پرستنده و جامهای نشست
مباش اندر اين کار غمگين بسی
کسی که نهد گنج با دست و رنج
بپرداز دل زين سپنجی سرای
نه بيند مرا زين سپس شهريار
اگر پير اگر مرد برنا بود
شب تيره او را ستايش کنيد
ز خوردن به فردا ممانيد چيز
به رنج و غم و شور بختی درم
خوشا باد نوشين ايران زمين
تو گنج و تن و جان گرامی مدار
نماند جز شهريار بلند
به گيتی جز او نيست پروردگار
همه نام بوبکر و عمر شود
شود ناسزا شاه گردن فراز
ز اختر همه تازيان راست بهر
نشيب درازاست پيش فراز
ز ديبا نهند از بر سر کلاه
نه گوهر و نه افسر و نه بر سر درفش
بداد و ببخشش کسی ننگرد
گرامی شود کژی و کاستی
سواری که لاف آرد و گفتگوی
نژاد و گهر کمتر آيد ببر
ز نفرين ندانند باز آفرين
دل شاه شان سنگ خارا شود
پدر همچنين بر پسر چاره گر
نژاد و بزرگی نيايد بکار
نژادی پديد آيد اندر ميان
سخنها به کردار بازی بود
بميرند و کوشش به دشمن دهند
بکوشد از اين تا که آيد بدام
که شادی به هنگام بهرام گور
همه چاره و تنبل و ساز دام
خورش کشک و پوشش کليم آورد
بجويند و دين اندر آرند پيش
کسی سوی آزادگان ننگرد
دهان خشک و لبها شده لاژورد
چنين تيره شد بخت ساسانيان
ز دانش زيان آمدم بر زيان
گر انديشه نيک و بد نيستی
درشتند و بر تازيان دشمنند
ز دشمن زمين رود جيحون شود
دل شاه ايران بتو شاد باد
کفن جوشن و خون کلاه من است
فدا کن تن خويش در کارزار
چو گردون گردان کند دشمنی
که پيونده را آفرين باد جفت
بگويدجزين هر چه اندر خورد
به ماه سفندار مذ روز ارد
به نام جهانداور کردگار
ز من روی کشور شود پرسخن
که تخم سخن من پراگندهام
پس از مرگ بر من کند آفرین
با حکایت روزگاری روبرو بودیم که می ترسیدند برسد روزی که از ایرانیان نژادی پدید آید که سخنهاشان به بازی شبیه باشد و مردانگی صداقت، درستکاری و پاکدستی رنگ ببازد، از آن روزی که پیمان بشکنند و سخنان لغو بز زبان جاری کنند و بابت اندک سیمی کینه بورزند و بدزدند و اختلاس کنند و به هزار بهانه، انواع زیانکاری را روا بدانند…
با درود به همه ی ایرانیان و پارسیان
می خواستم دیدگاه خودم را درباره ی نامه ی رستم فرخ زاد با دوستان در میان گذارم
از دیدگاه من این نامه به گونه ای رمزآمیز نوشته شده تا به دست دشمنان نیوفته ، ویژه ترین بخش آن دستور رستم به برادرش برای بردن پادشاه به خاور و نگهبانی از جان اوست که در پایان نامه آورده شده است. دشمنان رستم بیگانگان نبودند، آنها ایرانیانی بودند که پیرو جنبش مزدکی و کودتاگران و نیز خاندان شاهی اشکانی که پس از کودتای بهرام چوبین نتوانسته بودند، شاهنشاهی را از ساسانیان بگیرند. ویژه ترین دشمنان، مزدکیان بودند که با همدستی کلیسای کاتولیک و دولت روم ، بارها به کشورشان خیانت کردند و همین ها بودند که تازیان را برای جنگ با ارتش ایران بسیچ نمودند. برای همین هم هست که رستم می گوید : ز بهرام و زهره است ما را گزند ، نشاید گذشتن ز چرخ بلند
در زمان کهن هفت گوی گردنده در آسمان را نماد هفت کشور جهان می دانستند. بهرام نماد کشور خاقان و زهره نماد کشور روم بود. رستم می گوید که جنگ پیش آمده با تازیان از سوی این دو کشور ترتیب داده شده است و چون چرخ سیاست و تدبیر آنها بلندتر از سیاست دربار و کشور آشفته ماست از این رو در این جنگ راهی جز شکست نداریم زیرا رستم به خوبی می دانست آنهایی که در برابر او میجنگند ایرانیان مزدکی هستند که تازیان لاشی را دور هم گرد آورده اند و چگونگی جنگیدن با ایرانیان را به آنها آموزش داده اند. و نیز در پایتخت نیز مزدکیان پس از کشته شدن خسرو پرویز در جای جای دربار رخنه کرده اند و دارای توان اداری و سیاسی می باشند، برای همین بود که از برادرش خواست تا شاه را از پایتخت آشوب زده که به دست مزدکیان اداره می شود دور سازد.
همچنین رستم می گوید : همان تیر و کیوان برابر شده است ، عطارد به برج دو پیکر شده است
تیر یا عطارد نماد کشور تازیان و حبشه بود و کیوان دورترین گوی گردنده در آسمان دارای بلندترین چرخ ( دورترین مدار) نشانه ی توانمندی به شمار می آمد که البته نماد کشور هند هم بود که در اینجا به معنی توانمندی می باشد نه هندوستان.
رستم می گوید که تازیان در چرخ ( مدار) توانمندی جای گرفته اند و وارد برج دو پیکر که نشانه پادشاهی در شاهنامه است شده اند. یعنی از این پس آنها پادشاه جهان خواهند شد.
اکنون از خود می پرسیم که چرا دولت روم و کلیسای کاتولیک با همدستی دولت خاقان و البته با همکاری مزدکیان میهن فروش، سرزمین مان ایران را نابود کردند؟!!
پاسخ این پرسش را می توان در شاهنامه یافت
کشور ایران در زمان خسرو پرویز از جایگاه رزمی، برترین ارتش جهان را داشت و با یاری این ارتش توانسته بود بر همه ی راه ها و البته بر بازرگانی جهان پادشاهی کند. ارتش ایران پس از گرفتن یمن، راه دریایی هند و چین به روم را که از سرزمین تازیان میگذشت در دست گرفته بود و نیز راه ابریشم نیز از درون ایران میگذشت. پول ایران به اندازه ای ارزش داشت که در همه جای جهان آن روز شناخته شده بود بگونه ایکه تازیان پس از حاکم شدن بر کشورمان سالها به نام پادشاهان ساسانی سکه میزدند زیرا سکه ساسانی مانند دلار امروزی در همه جای جهان شناخته شده بود. تازیان در بخشی از نامه ای هم که به رستم نوشته اند همین موضوع را خواسته بودند که به آنها اجازه داده شود که با دیگر کشورها داد و ستد کنند. مزدکیان میهن فروش در این اندیشه بودند که پس از شکست ارتش، شاهنشاهی را بدست خواهند گرفت و کشور را آن گونه که می خواهند اداره خواهند کرد ولی نمی دانستند که اگر دشمن به خانه راه یافت دیگر نمی شود او را از خانه بیرون کرد. آری در جنگ هشت ساله نیز دیدیم که چگونه شماری میهن فروش با نام مجاهدین خلق همانند مزدکیان به مردم ایران خیانت کردند و همانند آنها با همدستی با تازیان به میهن خویش تاختند. هنوز هر زمان که یاد غواصان شهیدی می افتم که دست بسته در آبهای اروند به دلیل خیانت و لو رفتن عملیات شان، جان دادند ، ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر می شود