خودروی زیر پایش هم قیمت با آلونک پدری من بود، یک سمت دیوار را پر کرده بود از مدارک مختلف و تقدیرنامه و هزار افتخارنامه دیگر تا چشم عوامی که در مطبش پا می گذارند دربیاید. چندان ادعای فرهنگ و شخصیت می کرد که در اولین برخورد گمان می کردی این دکتر، خدای شعور است!
“این چیزهایی که راجع به قزوینی ها می گویند راست است؟ من پرسیدم، گفتند حقیقت دارد!”
یکه خوردم، گمان کردم شوخی میکند ولی در نگاهش اثری از شوخی نبود. خواستم بگویم دکتر، چقدر حکایت جالبی است، من امروز برایم یقین حاصل شد که تحصیلات هیچ ارتباطی با شعور ندارد، حتی لحظه ای داشتم عنان از دست می دادم تا نشانش دهم که نباید پایش را از حدش فراتر بگذارد ولی جلوی خود را گرفتم و نخواستم مثل خودش رفتار کنم، تنها به نگاهی بسنده کردم…
وقتی بالاترین مقام اجرایی یک کشور یک بی شعور به تمام معنا باشد حتی اگر جامه از تن خود بدریم هم کم است! پروفسور احمدینژاد را به خاطر دارید؟ بله پاک دست ترین رییس جمهور تاریخ ایران وجهان را می گویم. به اظهارت وی در جمع مردم گیلان توجه کنید:
برخلاف دیدگاه بعضی افراد، من معتقدم زنان گیلانی با حفظ عفاف خود در عرصههای مختلف کشاورزی حضور داشتهاند! زمستان 85
در همین جمله وی چنان اعلام می دارد که گویی کل مردم جهان این مطالب سخیف قومیتی را پذیرفته اند و او یگانه گلادیاتوری است که با فتوای اندیشمندانه خود، خط بطلان به تمام این اندیشه های پوچ می کشد. بازگو کردن این مطلب گواه پذیرش قلبی این قبیل جفنگیات توسط ایشان است.
شایسته است در مقابل بانوان بزرگوار و مهربان گیلانی که هیچگاه دست از تلاش برنداشته و دوشادوش مردان فعالیت می کنند چنین وقیحانه سخن گفت؟
بی شعوری یعنی ساخت و انتشار مطالب سخیف قومیتی و بی شعور آن کسی است که با نیش از بناگوش در رفته این جفنگیات را تعریف می کند و چون پیامبری متعهد، رسالتی جز ترویج دین خود که همان بلاهت و حماقت باشد ندارد. و بی شعور تر از آنها هم کسی است که هنگامی که به وی بد وبیراه می گویی چندان از ته دل می خندد تا مادامی که کار به جاهای باریک بکشد!
جوکهای سیاه (از قبیل جوکهای قومیتی، مذهبی و جنسیتی) اعتماد به نفس و ریسکپذیری را در آن بخش از اقوام و اقشار یک ملت میکاهد و از تمایل آنها به حضور در عرصههای عمومی و شکلگیری همکاری گروهی برای توسعه کشور جلوگیری میکند. کاهش اعتماد به نفس و ریسکپذیری در نهایت منجر به کاهش حضور زنان و اقوام مختلف در عرصه مدیریت، کارآفرینی و سایر بخشهای موثر در توسعه کشور میگردد.
چطور جرات میکنی زمانی که شهرم را حتی از نزدیک ندیدی در مورد آن قضاوت کنی؟
میدانی قزوین کجاست؟ قزوین مهد عارف و دهخدا و میرعماد و حمداله و نسیم شمال و آنهایی است که اگر بخواهم نامشان را ببرم صد قیامت بگذرد وان ناتمام!
ز تاریخ قزوین، بسی داستان
|
شنیدم من از دوره باستان
|
|
به دوران تهماسب شد پایتخت
|
ازین رو بدین شهر رو کرد بخت
|
|
چو عباس شد پادشه، این دیار
|
شد آبادی و رونقش بیشمار
|
|
درین پایتخت از دیاران دور
|
بسی داشتند از سفیران حضور
|
|
فزون داشت این شهر جاه و جلال
|
همه چیز بودش به حد کمال
|
2. تصویر این نوشتار، حاصل یک شوخی با اثر جیغ ادوارد مونش می باشد.
پنجشنبه 22 مرداد 94
0 نظر