همه ما علی اسفندیاری (نیما یوشیج) را به خوبی می شناسیم، و قطعا می دانیم در کدام روستا زندگی میکرده است، اما خود من به شخصه نمیدانستم این روستا دقیقا در کدام نقطه از مازندران است. راه اصلی ورود به روستا از جاده هراز است، یک جاده یکنواخت، بی روح و خسته کننده! تنها مزیتش این است که میتوان تا سرعت 100کیلومتر/ساعت به رانندگی ادامه داد ( البته باید مواظب هموطنان ارجمندی که دقیقا “وسط” آن جاده باریک تک بانده نگه داشتند تا ضمن هواخوری، به واسطه یک استکان چای گلویی تازه کنند باشید! در مسیر برگشت به دو مورد از این نخبه ها برخوردیم که با عکس العمل به موقع از بروز فاجعه جلوگیری شد :/ ) این جاده طولانی تر است (در فاصله 150 کیلومتری از شهر “رویان“) و با سرعت متوسط (با احتساب ترافیک جاده هراز) در حدود 3 ساعت طول می کشد.
این جاده از مسیر پارک جنگلی رویان می گذرد و طبیعت بی نظیری دارد…
(برای دیدن جزئیات نقشه کلیک کنید)
پس از طی تقریبا 30 دقیقه از مسیر به یک دو راهی می رسید که مسیر سمت چپ (اشتباهی نوشته بودم راست، تو باز بینی اصلاح کردم ^_^) و راهی که به بلده می رود را انتخاب کنید، دیگر خاطر جمع باشید که به هیچ دو راهی بر نخواهید خورد 🙂
از این جا کم کم پوشش گیاهی رو به تغییر است و هوا مه آلود می شود تا جایی که مه آنقدر غلیظ می شود که حتی تا فاصله یک متری خود را هم نمی بینید پس از چند کیلومتری مه را پشت سر گذاشته و همینطور دامنه کوه را بالا می روید، به پایین که نگاه می کنید جز مه غلیظ سفیدی هیچ پیدا نیست..
هوا کم کم خنک شده و پوشش گیاهی رنگ و بوی کوهستانی به خود می گیرد، گل های زیبای کوهستانی و عظمت آن قله های سترگ شما را مست می کند. صبر کنید، هنوز تمام نشده، بازهم بالاتر می رویم 🙂
حال دیگر اطرافمان را برف های سپید پوشانده اند، تنها یک راه باریک پاکسازی شده از بین برف ها وجود دارد که اطراف آن را برف های به ارتفاع نیم متر پوشانده اند، تقریبا به بالاترین نقطه ممکن رسیده ایم، به سمت چپ که نگاه کنید خود را تقریبا برابر با قله شکوهمند دماوند می بینید که با صلابت خاصی لبخند می زند و خوش آمد می گوید؛ هوا هم خنک است و نه سرد! زین پس مسیر رو به پایین بوده و بعد از چند کیلومتر بَلَدِه را از بالا می بینید، از اینجا تقریبا نیم ساعت تا یوش راه است.
بلده و یاسل را که پشت سر بگذارید به یوش می رسید، در میان کوچه های بسیار باریک و خانه های محقر و تقریبا مخروبه، یک خانه بسیار زیبا (نسبت به سایر خانه های روستا) و به شدت بزرگ (تا تک تک آن بیست، سی اتاقش را نبینید، مفهوم بزرگ را درک نمی کنید) وجود دارد که متعلق به حضرت نیما می باشد و وسط حیاط آن نیز مزاری است که آرامگاه ابدی اوست…
چندان از معماری سر در نمی آورم ولی بنا ترکیبی از تیر های چوبی، سنگ و آجر و گچ بود 🙂
قدمت این خانه مربوط به دوره قاجاریه است و به شماره 1802 از سوی میراث فرهنگی در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده است.
این خانه دارای ۳ ورودی، شاهنشین و اتاقهای “زیادی!” است.
اولین اتاق جایگاه کتابهای نیما و اتاق دگر یک مجموعه ای از اشیا و وسایل نیما نظیر عینک، شناسنامه، دستنوشته ها و… ، دیگر اتاق ها نیز هم مملو از اشیا قدیمی و عکسهای نیما بود.
این شاعر بزرگ، درحالیکه به علت سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداشت و در ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد. سپس در سال ۱۳۷۲ خورشیدی بنا به وصیت وی پیکر او را به خانهاش در یوش منتقل کردند. مزار او در کنار مزار خواهرش، بهجتالزمان اسفندیاری (درگذشته به تاریخ ۸ خرداد ۱۳۸۶) و مزار سیروس طاهباز در میان حیاط جای گرفتهاست.
میتراود مهتابمیدرخشد شبتابنیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیکغم این خفتهی چندخواب در چشم ترم میشکند.
(پیشاپیش بابت کیفیت نازل تصاویر به دلیل نبود امکانات فنی عذرخواهی می کنم)
0 نظر