زمستان آمد

توسط | 30 دی 1396 | وب نوشته | 0 نظر

معمولا آنچه نوید خزانی دیگر را می‌دهد بارش برف زیبا است، حال بگذریم که یک ماه پیش در شبی به بلندای سال دور هم جمع شدیم و جوجه‌ها را شمردیم و نوید آمدن ننه سرما و زمستان را دادیم.
اما من در حصر بودم و نوید آمدنش را ندادم و جوجه‌ها را نیز نشمردم ولی خب برای کسی که روز تولدش هم در حصر بوده دیگر از دست دادن شب یلدا را چه باک؟! خلاصه از بحث اصلی منحرف نشویم، موضوع این است، آن ننه سرمایی که یک ماه پیش گفتیم آمد، در حقیقت نیامده بود، یا ما گول خوردیم و سرمان را کلاه گذاشته بودند، حال که اولین بارش برف را به چشم دیدم یقین کردم که زمستان واقعی آمده است، البته ناگفته نماند دو سه هفته پیش هم ظاهرا اندک برفی باریده بود ولی باز هم چون من در حصر بودم و ندیدم لذا برف محسوب نمی‌شود و بارش این یکی را چون دیدم و سرمای دلنشین‌اش را با دستان خود حس کردم پس حساب است! حالا بگذریم که مدت‌ها است مناطق دیگر همچنان بارش رحمت الهی را تجربه کردند و ما بدبخت بیچاره‌ها آخرین نقطه‌ای بودیم که مورد عنایت قرار گرفتیم ولی خب بارش در ولایت ما مهم است نه جاهای دیگه 🙂

چقدر از واژه بگذریم استفاده کردم و به راستی چقدر گذشتم، از اردیبهشت ماه که زندگی‌ام کُن فیکون شد، تقریبا روزهای مهم را در حصر بودم…

  • هنگام تبلیغات و برگزاری انتخابات شورای شهر
  • هنگام تبلیغات و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری
  • دقیقا تا آخرین دقیقه‌ای که باید اظهارنامه مالیاتی شرکت را رد می‌کردم
  • روز تولد برادرم
  • روزی که نتایج انتخابات ریاست جمهوری اعلام شد
  • روزی که نتایج انتخابات شورای شهر اعلام شد و من تا یک ماه بعدش نفهمیدم چه کسانی رفتند به شورا
  • روزی که دوست عزیز و مدیر عامل گروه نشانه مهمانی خداحافظی گرفت و به بلاد کفر مهاجرت کرد
  • روز تولد قزوین پرس
  • روز قزوین
  • روز تولد قزوین لینک
  • روزی که پدر مغازه‌اش را جمع کرد
  • روز تولد خودم
  • روز تولد قزوین سیتی
  • شب یلدا
  • روزی که خانه جدید را معامله کردیم
  • روزی که اسباب کشی کردیم به منزل جدید
  • روزی که برای پروژه تیکت با مسئولان ارشاد جلسه داشتیم
  • روزی که استاندار قرار بود از شرکت بازدید داشته باشد
  • روزی که برای پروژه جدید با شهردار جلسه داشتیم
  • روز افتتاحیه سی و نهمین جشنواره فیلم فجر
و یکسری رویداد دیگه که طی یکسال آینده باز هم باید از دستشان بدم
در آخر باید توضیح بدم منظور از حصر همان نگهبان بودن در خدمت نسبتا مقدس سربازی است که 10 ماهی است گلوی ما را گرفته و اگر زنده باشم و آن روز را به چشم خود ببینم، تا یازده ماه دیگر ول می‌کند.
در خصوص سربازی حرف برای گفتن زیاد است ولی ترجیح میدم زمانی آنها را منتشر کنم که حداقل کمتر برایم دردسر داشته باشد.
خلاصه بگذریم از اینکه وقتی نوشتن این متن به پایان رسید برف هم قطع شد ولی فقط دنبال یک بهانه بودم تا پس از مدت‌ها دوباره در وبلاگم چیزی بنویسم.
شنبه 30 دی ماه 1396

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *